نوع مقاله : علمی-تخصصی
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه:
گفتوگو در نگاه اول امری بدیهی به نظر میرسد که بشر همیشه در زندگی اجتماعی خود از آن بهره گرفته است،به طوری که هیچ گاه نتوانسته بدون آن همراه با اجتماع حرکت کند.
و از آنجا که انسان از قوهی ناطقه برخودار است، ازاین رو فلاسفه از دیرباز، همانطور که دربارهی هستی اندیشیدهاند، دربارهی گفتوگو (دیالوگ) که جزئی از هستی است، اندیشیدهاند تا جائی که برخی از فلاسفه و اهل منطق تمایز انسان با سایر موجودات را ناطق بودن و توانایی گفتوگو معرفی میکنند.
البته امروزه توجه به گفتوگو، به نظریه پردازی فیلسوفان و دانشمندان محدود نمی شود، بلکه زبانشناسان و داستان پردازان نیز توجه خاصی به این مقوله داشتهاند تا جایی که، عنصر مهمی در داستان (قصه) و رمان به حساب میآید.
در قرآن کریم نیزشیوههای مختلف گفتوگو به بهترین وجه جلوهگری میکند؛ چراکه عامل انتقال اندیشه و احساس و به عنوان انسانی ترین راه حل مورد قبول بشریت بوده و هست؛ مخصوصاً در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که در آن قصههایی از انبیاء و گذشته گان به منظور عبرت آموزی آمده است، ازاین رو در این قصهها گفتوگو نقش مهمی را در پیش برد داستان به عهده میگیرد.
هنر قرآن در این است که در ساخت گفتوگوی قصههای خود شیوهی واحدی را بر نگزیده است، از این رو به مناسبتهای مختلف از روشهای گوناگونی برای طرح گفتوگو ها استفاده کرده است.
این مقاله قصددارد که به بررسی این مسئله بپردازد که قرآن- که به عمیقترین لایههای فطرت انسانی و پر تأثیرگذارترین ویژگیهای زندگی بشری توجه نموده است- بهویژه در سورهی" قصص"- با مسئلهی گفتوگو چگونه برخورد نموده است و چه جایگاهی برای آن ترسیم کرده است؟ و انواعی که برای آن در نظر گرفته کدام است؟
فرضیه:
با توجه به سؤال محوری پژوهش- که جایگاه و جلوههای گفتوگو در سورهی قصص چگونه است و دارای چه انواعی است- ، فرض ما براین اصل استوار است که در سورهی مذکور گفتوگو به عنوان یک سنت الهی، از اهمیت ویژهای برخوردار است و به گونههای مختلفی به منظور عبرتآموزی، نشان داده شده است.
روش پژوهش:
تکیه بر محتوای آیات الهی در سورهی قصص، بررسی لطائف و ظرائف سوره و تحلیل محتوای آن.
پیشینهی پژوهش:
از آن جا که قرآن کتاب هدایت، کتاب الهی و آسمانی مسلمانان محسوب میشود، ازاین رو بارها و از دیدگاههای مختلف مورد توجه، بررسی و کاوش علمای اسلامی و حتی غیر اسلامی قرار گرفته است.
از جمله جهاتی که این کتاب الهی مورد اهتمام قرار گرفته است، بررسی جایگاه گفتوگو در قرآن کریم است که توجه عدهای از بزرگان را به خود اختصاص داده است؛ از جمله:
خانم سیده ریحانه میرلوحی در رسالهی پایان نامهی خود با موضوع «الحوار فی القرآن الکریم»، به بررسی گفتوگو در قرآن پرداخته و در ضمن آن به انواع گفتوگوی قرآنی نیز اشاره نموده است. (میرلوحی، 1383: محتوا)
آقای احمد مبلغی نیز مقالهای تحت عنوان« جایگاه گفتوگو در قرآن»ارائه داد ، که در آن ضمن بررسی اهمیت گفتوگو از منظر این کتاب الهی به بررسی اصول و قواعد گفتوگو در قرآن پرداخته است. (alhiwaraldin.com )
خانم میرصیفی هم در مقالهای با نام« آداب گفتوگو در قرآن»، ضمن بیان اهمیت گفتوگو در قرآن به مقایسهی مناظره و گفتوگو در قرآن پرداخته است.(quranct.com )
چنان چه ملاحظه نمودید هریک از این بزرگواران، آیاتی از کل قرآن کریم را جهت بیان اهمیت گفتوگو انتخاب کرده و به تحلیل آن پرداختند؛ اما بیان جلوههای گفتوگو و مکالمه در قصههای قرآن و در سوره ای خاص به ویژه در سورهی "قصص" و تحلیل شیوه های گفتوگو در این سوره، از جمله موضوعاتی بوده است که بدان پرداخته نشده و یا نگارنده با جستجوی زیاد با آن مواجه نشده است.
مفاهیم نظری:
گفتوگو:
گفتوگو به معنای مکالمه، مباحثه و صحبت کردن با یکدیگر است. (دهخدا،1377،ج12: 19184) و در اصطلاح عبارت است از: صحبتی که در میان شخصیتها ردوبدل میشود و یا آزادانه در ذهن شخصیت واحدی در اثر ادبی (نمایش نامه، شعر، داستان،. . . ) پیش میآید. (میرصادقی، 1385: 466)
گفتوگو نمیتواند تنها، عنصری برای تزیین داستان باشد، بلکه با توجه به هماهنگیهای موجود بین ذهنیتهای شخصیتهای داستان و موقعیت اجتماعی آنان، دارای هدفی معین جهت پیشبرد معنای مورد نظرنویسندهی داستان است. (همان: 471) در حقیقت در ادبیات داستانی گفتوگو به عنوان ابزاری مهم در داستان نقش تعیین کنندهای دارد.
چرا که اگر بخواهیم مثلاً یکی از صفات مذموم شخصی، چون تنگنظری را به طور آشکار و بیپرده در داستان به نمایش بگذاریم، تأثیر و لذت چندانی ندارد ولی اگر از میان گفتوگوها این خصلت را دریابیم احساس لذت میکنیم؛ در واقعاین گونه داستانها شوق خواندن و حس تعلیق بیشتری برای ادامه دارند.
بنابراین گفتوگو بین شخصیتهای داستان، به قصه حرکت و حیات میبخشد، به همین جهت گفته شده است: گفتوگو روح دمیده شده در کالبد قصه است؛ و بدون گفتوگو، قصه همانند کالبدی جامد و بیروح است.( قنادی ،1389: 39)
اهمیت و جایگاه گفتوگو در قرآن:
همانطور که قبلا ذکر شد، گفتوگو از عناصر مهمی است که نقش زیادی در داستان و پیشبرد آن دارد و کارهای زیادی توسط آن انجام میشود از جمله: معرفی اشخاص داستان، توصیف، صحنه آرایی، پیشبرد داستان، نشان دادن محیط.
اما گفتوگو در قرآن مهمتر از گفتوگو در داستان است؛ زیرا در قرآن پیش زمینهی تمام حوادث آینده، هست و باعث میشود تا مخاطب از آغاز گفتوگو به تعمق در مطلب بپردازد و همواره مترصد حوادث آینده باشد. همهی ما به تأثیر شگرف گفتوگو در قرآن واقفیم و با نوع آن نیز آشناییم، این که تمام سرگذشتها در حوادث قرآن کریم بیانگر خصلتهای شخصیتهای آن است که زمینه ساز کشف حقیقت است. از این رو کاربرد گفتوگو در قرآن کریم به عنوان مؤثرترین رمزگشای قصه در قرآن از خاستگاه ویژهای برخورداراست. (خراسانی،1382: 12)
کاربرد فراوان واژههایی نظیر «قل»، 315بار و« قال»، 501 بار بیانگر اهمیت فرهنگ گفتوشنود و تبادل نظر در قرآن کریم می باشد. قرآن همواره تاکید میکند که اگر به مسئله ای اعتقاد دارید و آن را حق میدانید دلایل خود را بیاورید. این امر ناشی از اعتقاد عمیق قرآن به فرهنگ گفتوگو است. آن جا که خداوند پیامبرانی را میفرستد تا مردم را دعوت به آیین خود کند، در واقع گفتوگو را برگزیده است. ( tahoordanesh.com)
قرآن از همهی فرقهها و گروهها دعوت میکند که برای اعتقادات و اندیشههای خود دلیل بیاورند و حقانیت آن را اثبات کنند؛ علیرغم این که اعتقاد دارد حق نزد خداست: «وَنَزَعْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ»﴿قصص:75﴾(واز میان هر امتى گواهى بیرون مىکشیم و مىگوییم برهان خود را بیاورید پس بدانند که حق از آن خداست و آنچه برمىبافتند از دستشان مىرود )از این آیه به روشنی بر میآید که نخست آن که: قرآن بین هیچ قومی فرقی قائل نمیشود. دوم: مخاطبان خود را دعوت به گفتوگو میکند. سوم: نشانگر آن است که فرهنگ قرآن، فرهنگ گفتوگو است. و چهارم: گفتوگوی مورد نظر قرآن، گفتوگوی همراه با دلیل و برهان است؛ یعنی سخنی که بر عقل و منطق استوار باشد نه گفتوگوی بی اساس و موهوم.
قصه و داستان:
واژه ی" قصه" از واژههایی است که همواره مورد بحث و کشمکش ادیبان بوده است و تاکنون تعریف جامعی از آن ارائه نشده است. علت آن را میتوان در تطور مستمر ادبیات داستانی جست؛ چنان که وقتی به متون کهن ادبی مراجعه میکنیم، ملاحظه میکنیم که اصطلاحات داستان، قصه، حکایت و سرگذشت، چنان با یک دیگر آمیخته است که جداسازی آن به سهولت امکان پذیر نیست. (ملبوبی، 1376: 20)
اما امروزه بین این قبیل اصطلاحات تفاوت زیادی قائل شدهاند، و ادبیات جدید برای هر اصطلاحی به تناسب کاربرد و استعمال آن، مرزبندی خاصی ایجاد کرده است؛ به گونهای که "داستان" مفهوم گستردهتری یافته و "قصه" نوعی از داستان محسوب میشود. (همان: 21)
بنابراین امروزه داستان اساس همه نوع از ادبیات داستانی است و مصداقی کلیتر و جامعتر برای" قصه"، "داستان کوتاه"، "رمانس" و "رمان" محسوب میشود. (میرصادقی، 1385: 46)
قصه بر وزنفِعلة مصدر نوعی، از «قصَّ»به معنای خبر است، و قصص جمع قصهای است که نوشته میشود. (ابن منظور، ج7، 1988: 74) و در اصطلاح، بیان و پیگیری حادثه و جریان واقعی یا غیرواقعی با هدفی مشخص است. (ملبوبی،1376: 23) از این رو قصه در معنای عام آن، بیانگر رخداد و واقعه است؛ چه ساختگی باشد و چه واقعی، اما در معنای خاص- که قصههای قرآنی را شامل میشود- خبر از واقعهای میدهد که در گذشته اتفاق افتاده و نقل آن حکمتی را دربر دارد. (قنادی،1389: 19)
تحلیل محتوا:
اهداف و ویژگی های قصه های قرآنی:
همانطور که قبلاً ذکر شد قصه در قرآن از موقعیت ویژهای برخوردار است و تعداد زیادی از آیات قرآن را، آیات مربوط به سرگذشت پیشینیان تشکیل میدهد.
قرآن در طرح قصههای خود اهداف متعددی ذکر کرده است که مهمترین آنها عبارتست از: عبرت و هدایت، تفکر، تثبیت رسول خدا (ص) و مومنان، بیان اعجاز قرآن، آشنایی با سنتهای حاکم بر تاریخ. (معارف، 1379: خلاصهای از ص135تا138)
هم چنین قصههای قرآنی دارای ویژگی و خصوصیاتیاند که نگرش به آنها دارای اهمیت است: از ویژگیهای عمده آن میتوان به خاصیت عبرت آموزی قرآن اشاره نمود، هم چنین واقعیت داری و برخوداری از حقیقت نیز از ویژگیهای دیگر این کتاب الهی است؛ زیرا قصههای قرآن «حق» بودهاند و «واقع» شدهاند. (ملبوبی،1376: 121)
هم چنین قصههای قرآنی در شیوههای نقل حوادث داستان به دو دسته طبقهبندی میشوند: 1- رعایت تسلسل زمانی 2-شکسته شدن وحدت زمانی؛( فعال، 1381: 15) و سورهی قصص از جمله سورههایی است که تسلسل زمانی درآن رعایت شده و حوادث داستان طبق سیر زمانی و برحسب تسلسل روایت میشود و پیش میرود؛ قصه در این سوره از تولد و کودکی حضرت موسی آغاز میشود و طبق یک مسیر متوالی و پیدرپی پیش میرود و با غرق شدن فرعون و لشکریانش پایان میپذیرد. (همان)
انواع گفتگو در سوره ی قصص:
استفاده از گفتوگو در قصههای سورهی قصص (مانند قصهی موسی، فرعون، شعیب و قارون) موجب شده که صحنههای داستان به طور واقعی و طبیعی در ذهن مخاطب ترسیم شود و مخاطب مانند کسی باشد که در مقابل شخصیتهای قصه قرار گرفته است و سخنان آنان را میشنود و حرکات آنان را میبیند.
همچنین قرآن مجید در ساخت گفتوگوی قصهی خود در این سوره، فقط از یک شیوهی خاص بهره نبرده است؛ بلکه به مناسبتهای مختلف از روشهای گوناگونی برای طرح گفتوگو استفاده کرده است. از این رو قصههای قرآنی در اشاره ورزی یا صریح گویی،اجمالگویی یا شرح جزییات و کوتاهی یا بلندی گفتوگوها یکسان نیستند.
در ادامه، برای روشن شدن مطلب به بیان انواع گفتوگو از زوایای مختلف در این سوره میپردازیم:
1- انواع گفتوگو بر اساس مخاطب: داشتن مخاطب یکی از تجربههای ارزشمند است. تأثیر گفتوگو در صورتی که مخاطب یا مخاطبین آن، با آغوش باز به سخنان یکدیگر گوش فرا دهند چند برابر خواهد شد. پس مخاطب داشتن، یعنی مورد توجه قرار گرفتن و شناخته شدن. (هارتکه مایر،1382: 93) بنابراین،بسته به این که در گفتوگو چه کسی گوینده و چه کسی شنونده است و به عبارت دیگر چه کسی در گفتوگو مورد خطاب واقع می شود می توان گفتوگوهای موجود در این سوره را به اقسام زیر تقسیم نمود:
الف-گفتگوی خدا با انسان:اساساً کل این سوره را میتوان به نوعی گفتوگوی خدا با رسولش دانست؛ چرا که در حقیقت سورهی قصص، بیان قصه حضرت موسی برای پیامبر(ص) و از سوی خداست، بنابراین در ابتدای سوره خداوند با رسولش شروع به گفتوگو میکند و در این گفتوگو ماجرای موسی و فرعون را برایش بازگو میکند:« نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»(3قصص)([بخشى] از گزارش [حال] موسى و فرعون را براى [آگاهى] مردمى که ایمان مىآورند به درستى بر تو مىخوانیم)
همچنین در آیه 30 مشاهده میکنیم هنگامی که موسی(ع) وارد سرزمین مقدس شد مورد خطاب خداوند قرار گرفت و از رب بودن و یکتایی خود سخن گفت:« ... یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (قصص:3)(.... اى موسى منم من خداوند پروردگار جهانیان) و سپس در دو آیهی بعدی همچنان به این سخن گفتن خود با موسی ادامه میدهد و دربارهی معجزاتی که همراه موسی نموده چنین میفرماید: «وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ». (قصص:31)(وفرمود] عصاى خود را بیفکن پس چون دید آن مثل مارى مىجنبد پشت کرد و برنگشت اى موسى پیش آى و مترس که تو در امانى.)«اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاء مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ»(همان:32)( دستخود را به گریبانت ببر تا سپید بىگزند بیرون بیاید و [براى رهایى] از این هراس بازویت را به خویشتن بچسبان این دو [نشانه] دو برهان از جانب پروردگار تو است [که باید] به سوى فرعون و سران [کشور] او [ببرى] زیرا آنان همواره قومى نافرمانند).
ملاحظه میکنید هرجا گفتوگو از سوی خداست سخن همراه با استواری و صلابت است. و خداوند برای این که ترس و تردید و دودلی را از موسی دور سازد، کلامی قاطع به کار میبرد و با صلابت و استواری با موسی سخن میگوید.
ب- گفتگوی انسان با خدا:این نوع از گفتوگو نه تنها ممکن، بلکه از سوی خدا به بشر دستورش داده شده که با خدا سخن بگوید و با او راز و نیاز کند: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ . . .» (بقره: 152) (پس مرا یاد کنید [تا] شما را یاد کنم) ازاین رو در سوره قصص نیز شاهد گفتوگوی (پیامبر)حضرت موسی با خدا هستیم برای نمونه به این آیات توجه کنید:«قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ»(قصص: 33) ( گفت پروردگارا من کسى از ایشان را کشتهام مىترسم مرا بکشند) در این آیه موسی برای بازگشت به مصر نگران است، از نگرانی و اضطرابی که بر وجودش سایه افکنده با خدا سخن میگوید. و در ادامه گفتوگو برای رهایی از این اضطراب و نگرانی تقاضای خود را با خدا در میان میگذارد:«وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ» (همان:34)(و برادرم هارون از من زبانآورتر است پس او را با من به دستیارى گسیل دار تا مرا تصدیق کند زیرا مىترسم مرا تکذیب کنند)
اما نکتهی مورد توجه این است که، برعکس مورد قبلی (یعنی گفتوگوی خدا با انسان) در این نوع از گفتوگو حالت تردید، تضرع و ترس را میتوان مشاهده نمود. از این رو گاهی بنده برای رهایی از این ترس و تردید درخواست خویش را در قالب دعا به زبان میآورد: «قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی. . . »(همان: 16) (گفت پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم پس مرا ببخش. . . ) هم چنین هنگامی که موسی از ترس فرعونیان از مصر میگریزد با خدای خویش چنین میگوید: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (همان:21) (موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى که مى]گفت پروردگارا مرا از گروه ستمکاران نجات بخش)
ج- گفتوگوی انسان با انسان:در این سوره هم چنین شخصیتهای متعددی را مشاهده میکنیم که در حال تعامل و گفتوگو با یگدیگرند از جمله:
گفتوگوی مادر موسی با خواهرش: مادر موسی نگران فرزند به آب سپردهاش است، پس رو به دخترش چنین میگوید: و«َقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ . . . » (همان:11) (و به خواهر [موسى] گفت از پى او برو. . .)
گفتوگوی خواهر موسی با فرعونیان: خواهر موسی در پی انجام دستور مادر و به دنبال صندوق چوبی وارد قصر می شود و در زمانی مناسب، هنگامی که آن ها به دنبال دایهای برای طفل آب آورده بودند وارد گفتوگو با آن ها می شود: «. . .فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ»(همان:12) (. . .گفت آیا شما را بر خانوادهاى راهنمایى کنم که براى شما از وى سرپرستى کنند و خیرخواه او باشند )
گفتوگوی همسر فرعون با فرعون: همسر فرعون(آسیه) بنا به طبیعت زنانهی خویش، برای حفظ جان موسی پافشاری میکند و در مخالفت با فرعون برای کشتن حضرت موسی خطاب به وی و اطرافیانش چنین میگوید:«وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ»(همان: 9) (و همسر فرعون گفت [این کودک] نور چشم من و تو خواهد بود او را مکشید شاید براى ما سودمند باشد یا او را به فرزندى بگیریم ولى آنها خبر نداشتند)
گفتوگوی موسی با دختران شعیب: وقتی موسی وارد مدین می شود مشاهده میکند که عدهای در حال آب دادن گلهی خود هستند در میان این گروه از شبانان کار دو دختر (دختران شعیب) توجه او را جلب میکند از این رو از آن دو میپرسد:«وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا . . » (همان: 23) (و چون به آب مدین رسید گروهى از مردم را بر آن یافت که [دامهاى خود را ] آب مىدادند و پشتسرشان دو زن را یافت که [گوسفندان خود را] دور مىکردند [موسى] گفت منظورتان [از این کار] چیست. . ) و آن دو قبل از اینکه درباره ی علت حضور خود پاسخ دهند، دربارهی تأخیر خود در آبدهی گله و عمل خود چنین می گویند:«. . . قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ»(همان) (. . . گفتند [ما به گوسفندان خود] آب نمىدهیم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند و پدر ما پیرى سالخورده است)
-گفتوگوی پیامبر با پیامبر(ص) : شعیب نبی که به پیشنهاد دخترش، موسی(ع) را به شبانی برگزید برای ایجاد قرارداد بین خود با حضرت موسی با وی وارد گفتوگو میشود: «قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ»(همان: 27) (شعیب] گفت من مىخواهم یکى از این دو دختر خود را [که مشاهده مىکنى] به نکاح تو در آورم به این [شرط] که هشتسال براى من کار کنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختیار با تو است و نمىخواهم بر تو سخت گیرم و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهى یافت) و در ادامه موسی چنین پاسخ می دهد: «قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ»(همان: 28) (موسى] گفت این [قرار داد] میان من و تو باشد که هر یک از دو مدت را به انجام رسانیدم بر من تعدى [روا] نباشد و خدا بر آنچه مىگوییم وکیل است)
-گفتوگوی موسی با فرعون: موسی به عنوان فرستادهی الهی با سردمدار ظلم و گردنکشی دربارهی خداوند و نیز عاقبت ستم کاران به گفتوگو مینشیند:«وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاء بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (همان: 37) (و موسىگفت پروردگارم به [حال] کسى که از جانب او رهنمودى آورده و [نیز] کسى که فرجام [نیکوى] آن سرا براى اوست داناتر است در حقیقت ظالمان رستگار نمىشوند) اما فرعون زیر بار سخنان موسی نمیرود و آن را نمی پذیرد و با لجاجت خطاب به اطرافیان چنین میگوید: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحًا لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ» (همان:38) (و فرعون گفت اى بزرگان قوم من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم پس اى هامان برایم بر گل آتش بیفروز و برجى [بلند] براى من بساز شاید به [حال] خداى موسى اطلاع یابم و من جدا او را از دروغگویان مىپندارم).
د- گفتوگوی انسان با خود:این نوع از گفتوگو ، همان گفتوگوی درونی است که با تفکر همراه است؛ در قرآن آیاتی وجود دارد که در انتهای آن ما را دعوت به تفکر و تعقل می کند و با یک حالت استفهام چنین میگوید: افلا تعقلون... ؛ چنین جملاتی،در حقیقت ما را دعوت به گفتوگو با خود همراه با تفکر میکند، چنانچه در آیه 60 سورهی قصص نیز با این موضوع مواجه می شویم: «وَمَا أُوتِیتُم مِّن شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (همان:60) (و هر آنچه به شما داده شده است کالاى زندگى دنیا و زیور آن است و[لى] آنچه پیش خداست بهتر و پایدارتر است مگر نمىاندیشید) همچنین در جایی دیگر در این سوره شاهد نوعی دیگر از گفتوگوی درونی یا تگگویی هستیم؛ در این شیوه، به وسیلهی بازگویی آن چه در ذهن شخصیت میگذرد، تلقی و تأثرات خود را از وقایع پیش آمده به شکل پراکنده باز میگوید؛ البته او در میان این خطاب خود مخاطبی ندارد. مانند تکگویی موسی با خود که برخاسته از روح مضطرب و آشفتهی وی به هنگام خروج از مصر است.«وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاء السَّبِیلِ (همان:22) (و چون به سوى [شهر] مدین رو نهاد [با خود] گفت امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند)
2- گفتوگوی موضوعی:
گفتوگو را می توان از جهت موضوع مورد گفتوگو نیز تقسیم نمود، از این رو در این سوره موضوعات متنوعی محور گفتوگو قرار گرفته است، از جمله موضوعات مطرح شده در این سوره اصول دین است، مثل:
توحید:« . . . یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (همان:30) (. . اى موسى منم من خداوند پروردگار جهانیان) این سخن خداوند به موسی در حقیقت دربارهی یکتایی خویش است (توحید) و مخاطب از خلال این گفتوگو پی به اساسی ترین اصل از اصول دین خویش میبرد.
نبوت: در آیات 31 و32 خدا موسی را برای مأموریت خطیری آماده میکند و برای این کار دو معجزه به او میدهد؛ این مطلب را خداوند طی گفتوگویی به او متذکر میشود: «وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» (همان:31) ([فرمود] عصاى خود را بیفکن پس چون دید آن مثل مارى مىجنبد پشت کرد و برنگشت اى موسى پیش آى و مترس که تو در امانى) «اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاء مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ . . » (همان:32) (دستخود را به گریبانت ببر تا سپید بىگزند بیرون بیاید و [براى رهایى ] از این هراس بازویت را به خویشتن بچسبان . . ) و در ادامه این دو معجزه را گواه صدق ادعای نبی و دال بر نبوت وی میداند:« . . .فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ»(همان) (. . . این دو [نشانه] دو برهان از جانب پروردگار تو است [که باید] به سوى فرعون و سران [کشور] او [ببرى] زیرا آنان همواره قومى نافرمانند)
معاد: درآیهی 70 سوره قصص علاوه بر توحید سخن از بازگشت انسان هاست:«وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (هامان:70) (و اوستخدا[یى که] جز او معبودى نیست در این [سراى] نخستین و در آخرت ستایش از آن اوست و فرمان او راست و به سوى او بازگردانیده مىشوید)
جزا و پاداش: علاوه بر این دو عامل دیگری برای تربیت دینی در این سوره یافت میشود: یکی عقوبت و کیفر و دیگری پاداش و جزای نیک:«فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» (همان:79) (قارون] گفت من اینها را در نتیجه دانش خود یافتهام آیا وى ندانست که خدا نسلهایى را پیش از او نابود کرد که از او نیرومندتر و مالاندوزتر بودند و[لى این گونه] مجرمان را [نیازى] به پرسیده شدن از گناهانشان نیست) . همچنین علاوه بر اصول دین، خداوند به منظور هدایت مخاطبان خویش روش ارشاد و موعظه را نیز در پیش میگیرد:
گفتوگوی ارشادی: گفتوگو وقتی موثر است که از خشونت یا تحقیر و یا تحریک حس لجاجت مخاطب به دور باشد، از این رو وقتی خدا موسی را به سوی فرعون میفرستد از موسی میخواهد با زبان موعظه و ارشاد با او سخن گوید و از جنگ و درگیری بپرهیزد. برای همین قرآن نظریهی تربیتی را دراین زمینه، با کسی که نظر مخالف ما دارد به ما میآموزد:«وَنَزَعْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ . . »( همان:75) (از میان هر امتى گواهى بیرون مىکشیم و مىگوییم برهان خود را بیاورید پس بدانند که حق از آن خداست . . )
3- گفتوگوی کوتاه و بلند:
گاهی کلامی که برای گفتوگو در نظر گرفته می شود کوتاه و مختصر است، اما دربر دارندهی مفاهیمکامل و معانی عمیقی است: «وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ . .» ( همان:11) (و به خواهر [موسى] گفت از پى او برو. . ) مادر موسی که نگران فرزندش است او را به نیل میسپارد؛ اما همچنان این نگرانی همراه اوست از این رو خطاب به دخترش چنین میگوید: قُصِّیه ... . در حقیقت با این خطاب همهی عمق نگرانی و تشویش خاطر خویش را از چگونگی سرنوشت طفل شیرخوارش را ظاهر میسازد و از دخترش میخواهد او را تعقیب کند تا ببیند عاقبت این طفل چگونه می شود. پس به جای این که آن نگرانی را به شکل جملهای طولانی بیان کند، با یک جملهی کوتاه همهی آن را نشان میدهد
هم چنین در گفتوگوی کوتاهی که همسر فرعون با فرعون و اطرافیانش دارد شاهد معانی بلندو عمیق از لطائف روحی همسر فرعون و شیفتگیهای وی به موسی هستیم.؛ آسیه در یک جملهی کوتاه میگوید: لا تقتلوه ... (همان:9)( او را نکشید...) این نشان از دلبستگی وی به موسی دارد؛ او برای این که از صلابت و جباریت فرعون کم کند روشی زیرکانه را درپیش میگیرد: .... عسی أن ینفعنا (همان) (. .شاید برای ما سودمند باشد) بدین شکل و با جمع بستن فعل و دخیل قرار دادن فرعون او را نرم میسازد .. أو نتخذه ولداً (همان) (. . یا او را به فرزندى بگیریم) او با آوردن ضمیر متکلم میخواهد فرعون را برگرداند و با خود هم رأی کند، بنابراین با این که سخن در این آیه در قالب چند فعل کوتاه بیان شده، اما دربر دارندهی مسائل عمیقی است و نیاز به تأمل و بررسی خواننده را افزایش میدهد.
اما برعکس گاهی در این سوره به وقایعی مختصر برمیخوریم که در آن گفتوگوی بلند قرآنی نهفته است مانند آیهی ذیل که به گفتوگوی بین موسی و دختران شعیب اشاره میکند:«وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ» (همان: 23) (چون به آب مدین رسید گروهى از مردم را بر آن یافت که [دامهاى خود را ] آب مىدادند و پشتسرشان دو زن را یافت که [گوسفندان خود را] دور مىکردند [موسى] گفت منظورتان [از این کار] چیست گفتند [ما به گوسفندان خود] آب نمىدهیم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند و پدر ما پیرى سالخورده است) از این گفتوگو میتوان به فضای قصه نیز دست یافت؛ با پرسشی که موسی از دختران شعیب دربارهی علت ایستادن آنها در بین مردان چوپان میکند، به حس مسؤلیت پذیری و جوانمردی حضرت موسی پی میبریم. هم چنین از پاسخی که دختران شعیب میدهند نیز حیا و وقار و دلیل آنها را مبنی بر آب دادن به گوسفندان به روشنی مشخص میسازد. و نیز از روی همین گفتوگو میتوان فهمید که مردان مدین نسبت به نوامیس شهر خود چه قدر بی مبالات و بی توجه هستند. بنابراین با این که دربارهی یک ماجرای کوتاه گفتوگو صورت گرفته، اما این کفتوگو طولانی و دربر دارندهی معانی بلندی است که خواننده را به تأمل و بررسی ماجرا میکشاند؛ در واقع حضرت موسی فقط دربارهی علت تأخیر دختران برای آبدهی گله پرسید، ولی دختران دربارهی پیری و ناتوانی پدرشان که عاملی شد تا آن دو این مسئولیت را به عهده بگیرند، تعجیل مردان برای آبدهی و .... پاسخ دادند که هر یک به تعمق و ژرفنگری نیاز دارد.
در جایی دیگر هم می توان شاهد یک کفتوگوی طولانی بود: هنگامی که موسی برای اولین بار وارد سرزمین مقدس طوی در پی یافتن آتش شد، خداوند برای ایجاد آرامش در موسی و سپردن مسؤلیت خطیر نبوت به وی شروع به گفتوگویی طولانی با او میکند:« . . . یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (همان:30) سپس اشاره به معجزاتی می کند که به موسی (ع) عطا کرده است: «وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» (همان:31)«واسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاء مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ» (همان:32) از سوی دیگر موسی که به خاطر قتل یک سرباز از سربازان فرعون از آن جا گریخته نگران حوادثی است که پس از بازگشت گریبان او را خواهد گرفت، بنابراین نگرانی و درخواستهای خود را به تفصیل و در قالب گفتگوی طولانی با خداون متعال در میان می گذارد:«قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ» (همان:33) (گفت پروردگارا من کسى از ایشان را کشتهام مىترسم مرا بکشند) در این گفتگو نگرانی موسی برای بازگشت به مصر مشهود است، اما در ادامه گفتگوی موسی رنگ و بوی درخواست پیدا میکند: «وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ»(همان:34) (برادرم هارون از من زبانآورتر است پس او را با من به دستیارى گسیل دار تا مرا تصدیق کند زیرا مىترسم مرا تکذیب کنند ) دراین گفتوگو- که نشانگر نگرانی موسی از رویارویی با فرعون است – موسی به خاطر عدم توانایی اش در بیان و فصاحت کلام از خداوند درخواست میکند که برادرش را که در کلام سخن آور تر است با او همراه کند. و خدا در پاسخ به او چنین میفرماید:«قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلَا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ»(همان:35) (فرمود به زودى بازویت را به [وسیله] برادرت نیرومند خواهیم کرد و براى شما هر دو تسلطى قرار خواهیم داد که با [وجود] آیات ما به شما دست نخواهند یافتشما و هر که شما را پیروى کند چیره خواهید بود)
4- گفتوگوی تصادفی یا هدفمند:
گاهی ممکن است گفتوگو به طور تصادفی و بدون برنامه قبلی به وجود آید؛ شاید هرکس یک بار تجربه کرده باشد که به هنگام صحبت یک یا چند نفر، در مسیری قرار گرفته و یا سخن وی دیگری را به افکار تازهای رهنمون کرده است. این گفتگوها میتواند در خیابان، راهرو، محله، در اوقات فراغت صورت گیرد. (هارتکه مایر، 1382: 51-50) مانند ماجرای برخورد موسی با یک مأمور اسرائیلی و گفتوگوی ایجاد شده بین آنها که در یکی از خیابانهای شهر صورت گرفت:«فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِیدُ إِلَّا أَن تَکُونَ جَبَّارًا فِی الْأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ» (قصص:19) (چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد گفت اى موسى آیا مىخواهى مرا بکشى چنانکه دیروز شخصى را کشتى تو مىخواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى). وقتی موسی در شهر شاهد آزار یک بنی اسرائیلی توسط سرباز فرعون بود در صدد دفاع برآمد و به سرباز فرعون حمله کرد و سرباز کشته شد، بار دیگر شاهد تکرار این ماجرا در جایی دیگر بود اما این بار که قصد درگیری داشت سرباز فرعون با او وارد گفتوگو شد اما از آن جا که موضوع گفتوگویشان از پیش تعیین شده نبود، هدفمند و برنامه ریزیشده هم نبود.
هم چنین گفتوگوی موسی و دختران شعیب در شهر مدین نیز از نوع تصادفی محسوب میشود:« وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ»(همان:23) (و چون به آب مدین رسید گروهى از مردم را بر آن یافت که [دامهاى خود را ] آب مىدادند و پشتسرشان دو زن را یافت که [گوسفندان خود را] دور مىکردند [موسى] گفت منظورتان [از این کار] چیست گفتند [ما به گوسفندان خود] آب نمىدهیم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند و پدر ما پیرى سالخورده است)
اما گاهی موضوع مورد مکالمه از آغاز کار مشخص است. این روش، امکان ملاحظه و بررسی روند گفتوگو را در سطحی فراتر فراهم میآورد؛ (هارتکه مایر،1382: 52) به عبارت دیگر هر یک از طرفین گفتوگو، از ابتدا نسبت به موضوع مورد بررسی آگاهی دارند و بر اساس موضوع مشخص شده و یا از پیش تعیین شده شروع به مکالمه با یکدیگر میکنند. مانند گفتوگوی موسی با فرعونیان، پس از ارائه ی معجزات و نشانههای الهی:«فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ» (همان:37) (پس چون موسى آیات روشن ما را براى آنان آورد گفتند این جز سحرى ساختگى نیست و از پدران پیشین خود چنین [چیزى] نشنیدهایم ) چنان که ملاحظه می کنید موسی (ع) پس از ارائه ی نشانههای خداوند و دریافت پاسخ انکار از سوی فرعون و اطرافیانش، از در جنگ وارد نمیشود بلکه هم چنان از منطق گفتوگو استفاده می کند:«وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاء بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(همان:38) (موسى گفت پروردگارم به [حال] کسى که از جانب او رهنمودى آورده و [نیز] کسى که فرجام [نیکوى] آن سرا براى اوست داناتر است در حقیقت ظالمان رستگار نمىشوند) و این همان اخلاق الهی انبیاء است که خداوند در سوره ی طه بدان اشاره می کند:«فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى»(طه:44) (با او سخنى نرم گویید شاید که پند پذیرد یا بترسد) بنابراین در این سوره تصاویر باعظمتی از گفتوگوی هدفمند را که در درون خود عظمت اخلاق انبیاء را نشان میدهد، نمایان میسازد.
5- گفتوگوی مستقیم و غیر مستقیم:
گاهی گوینده با مخاطب خود مستقیم و بیواسطه سخن میگوید؛ به این قسمت از گفتوگوی سوره توجه کنید:«وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ» (همان:23) این گفتوگو که بین موسی و دختران شعیب درگرفته به شیوهی مستقیم است؛ یعنی موسی در مقابل دختران قرار گرفته و با آنها سخن گفته است.
همچنین خداوند در وادی مقدس نیز بیواسطه با موسی سخن گفت: «یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»(همان:30)
اما گاهی دیگر گفتوگو به شکل مستقیم و بر اساس سیاق گفتوگو صورت نمیگیرد، و در حقیقت گوینده مستقیماً با شنونده وارد گفتوگو نمی شود؛ بلکه با واسطه با او سخن میگوید، حال این واسطه می تواند شخص سومی باشد ویا این که به شکل امداد غیبی صورت گیرد:«وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»( همان:7) (و به مادر موسى وحى کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدى او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار که ما او را به تو بازمىگردانیم و از [زمره] پیمبرانش قرار مىدهیم ) همان طور که ملاحظه شد، خدا در این آیه مستقیماً با مادر موسی به گفتوگو نپرداخت، بلکه در واقع به نوعی به او الهام کرد که فرزندش را به نیل بسپارد. (طباطبایی، ج16،1387: 11)
6- گفتوگوی دو جانبه یا چند جانبه:
همان طور که قبلا ذکر شد داشتن مخاطب تأثیر گفتوگو را چند برابر می کند؛ اما این گفتوگویبین مخاطبان همیشه به یک شکل صورت نمی گیرد؛ گاهی گفتوگو فقط میان دو نفر روی میدهد، در این صورت یکی گوینده است و طرف مقابل شنونده و یا مخاطب؛ به عبارت دیگر مخاطبِ گوینده یک نفر است. مانند گفتوگوی دو جانبه ای که میان موسی و شعیب- پیامبر شهر مدین- روی میدهد:«قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ»(همان: 27) (شعیب] گفت من مىخواهم یکى از این دو دختر خود را [که مشاهده مىکنى] به نکاح تو در آورم به این [شرط] که هشتسال براى من کار کنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختیار با تو است و نمىخواهم بر تو سخت گیرم و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهى یافت )چنان که ملاحظه شد مخاطب شعیب نبی، موسی است؛ و در واقع یک گفتوگوی دوجانبه صورت گرفته، از این رو حضرت موسی در صدد پاسخ گویی چنین میفرماید: قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ(همان:28) ([موسى] گفت این [قرار داد] میان من و تو باشد که هر یک از دو مدت را به انجام رسانیدم بر من تعدى [روا] نباشد و خدا بر آنچه مىگوییم وکیل است)
اما در گفتوگوی چند جانبه، بیش از یک مخاطب وجود دارد؛ از این رو گوینده در سخن خود به چند جنبه توجه دارد و یا این که در عین حال که یک نفر را مورد خطاب قرار می دهد، در خطاب خود به دیگران نیز توجه دارد: مانند گفتگوی آسیه با فرعون و اطرافیانش دربارهی طفل از آب گرفته شده:«وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ»(همان:9) (و همسر فرعون گفت [این کودک] نور چشم من و تو خواهد بود او را مکشید شاید براى ما سودمند باشد یا او را به فرزندى بگیریم ولى آنها خبر نداشتند ) این گفتوگوی چند جانبه که یک سوی آن آسیه، طرف دیگر آن فرعون و بعد سوم آن مشاوران و سربازان گوش به فرمان فرعون قرار دارند، از شفاعت و میانجیگری همسر فرعون حکایت میکند که در هنگام گرفتن موسی از آب و آوردنش نزد فرعون آن جا بوده (طباطبایی،ج16،1387: 12) و خطاب به فرعون چنین میگوید: قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ؛ یعنی در این جا مکالمه بین آسیه و فرعون است، اما در ادامه رو به حاضرانی که در صحنه بودند و در پی انجام فرمان فرعون مبنی بر قتل نوزاد، آمادهی خدمت بودند میکندو چنین می گوید: لَا تَقْتُلُوهُ. یعنی در این جا روی سخن را از فرعون بر می دارد و همه را مخاطب خویش میسازد؛ اما دوباره از مخاطب جمعی برمیگردد و رو به فرعون ادامه میدهد: «عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا».
7-گفتوگوی استدلالی یا بی منطق:
مهم ترین بخش گفتوگو در قرآن همان گفتوگوی استدلالی است؛ اما این استدلال در نزد همه، یکسان و به یک شکل نیست:
هنگامی که نزد منکران و معاندان، سخن از ارائه ی دلیل و برهان میشود آنان هیچ دلیلی برای انتخاب راهی که برگزیدند ندارند جز تقلید از راه گذشتگان و پدران خود. و اگر نظری برخلاف نظر پدرانشان باشد نمیپذیرند:«فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ»(قصص:36) (پس چون موسى آیات روشن ما را براى آنان آورد گفتند این جز سحرى ساختگى نیست و از پدران پیشین خود چنین [چیزى] نشنیدهایم). اما سخن خداوند همواره با برهان عقلی و دلیل منطقی همراه است واز مخاطبان نیز میخواهد اگر در بیان نظر خود اطمینان دارند ، برای آن دلیل و برهان اقامه کنند: «وَنَزَعْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ»(همان:75) (از میان هر امتى گواهى بیرون مىکشیم و مىگوییم برهان خود را بیاورید پس بدانند که حق از آن خداست و آنچه برمىبافتند از دستشان مىرود) همان طور که ملاحظه نمودید، خدا از مخاطبین میخواهد دلیل بیاورند و نیز غیر مستقیم به آنان یادآور می شود که آنان دلیل قاطعی ندارند، و در حقیقت راه را به خطا رفتهاند.
8- گفتوگو میان اهل حق و باطل:
همان طور که قبلاً گفته شد دو گروه حق و باطل در برابر برهان حق و پذیرش حق و حقیقت یکسان عمل نمی کنند؛ این از گفتوگوی آنها با پیامبران زمان خود به خوبی مشهود است: اهل حق با شنیدن کلام حق، سر تسلیم فرود می آورند و بر آن گردن مینهند:«وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ»(همان:53) (و چون بر ایشان فرو خوانده مىشود مىگویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن [هم] از تسلیمشوندگان بودیم ) و هنگامی که سخن باطلی را میشنوند از آن دوری میکنند: «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ»(همان:55) (چون لغوى بشنوند از آن روى برمىتابند و مىگویند کردارهاى ما از آن ما و کردارهاى شما از آن شماستسلام بر شما جویاى [مصاحبت] نادانان نیستیم )؛ اما اهل باطل همچنان دست به لجاجت و انکار میزنند: «فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ»(همان:48) (پس چون حق از جانب ما برایشان آمد گفتند چرا نظیر آنچه به موسى داده شد به او داده نشده است آیا به آنچه قبلا به موسى داده شد کفر نورزیدند گفتند دو ساحر با هم ساختهاند و گفتند ما همه را منکریم ). همچنین وقتی موسی با معجزات الهی بر فرعونیان وارد میشود، آنان پس از مشاهدهی این معجزات و درک ناتوانی خویش در ارائه مثل آن، باز هم دست به انکار موسی و خدایش میزنند و کار موسی را سحر و جادو میخوانند«فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ»(همان:36) و موسی در رد نظر آنها به گفتوگوی خویش این چنین ادامه میدهد: «وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاء بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(همان:37) (موسى گفت پروردگارم به [حال] کسى که از جانب او رهنمودى آورده و [نیز] کسى که فرجام [نیکوى] آن سرا براى اوست داناتر است در حقیقت ظالمان رستگار نمىشوند) اما فرعون قانع نمی شود و دوباره ادعای خدایی خویش را مطرح و موسی را از دروغ گویان میشمارد: وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحًا لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ(همان:38) (فرعون گفت اى بزرگان قوم من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم پس اى هامان برایم بر گل آتش بیفروز و برجى [بلند] براى من بساز شاید به [حال] خداى موسى اطلاع یابم و من جدا او را از دروغگویان مىپندارم ).
پرسش در گفتوگو:
پرسش نیز یکی از مهم ترین پایه های تداوم مکالمه است؛( احمدی،1386: 93) به عبارت دیگر در گفتوگو، پرسش جایگاه مهمی دارد. چرا که زمینهی بیشتری را برای ایجاد گفتوگو و ارتباط مکالمهای فراهم میکند. بررسی محتوای قصه درسوره ی قصص نیز گواه این مطلب است که هرجا قصه با حالت پرسشی همراه بوده، زمینهی گفتوگو و مکالمهی بیشتر فراهم آمده است. به عنوان نمونه به این آیه توجه کنید: « . . . قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِیدُ إِلَّا أَن تَکُونَ جَبَّارًا فِی الْأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ»(قصص:19) (گفت اى موسى آیا مىخواهى مرا بکشى چنانکه دیروز شخصى را کشتى تو مىخواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى) همانطور که مشاهد شد وقتی موسی خواست با سرباز فرعون درگیر شود، سرباز ماجرای روز گذشته موسی را به رخش کشید و سپس در قالب جملهی پرسشی چنین گفت: «یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْس». همچنین در آیهی 23 شاهد پرسش و پاسخ میان موسی و دختران شعیب هستیم:« قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ»(همان:23)
تکرار در گفتگو:
از طریق بیش از یک بار شنیدن، نکات یا پیش آگاهیها یا هر چیز دیگری در طول روند داستان، چیزهای بیشتری آموخته می شود؛ بنابراین یکی دیگر از مهمترین مایهها در گفتگو تکرارهاست. (شفیعی کدکنی،1370: 408) ازاین رو با بررسی سوره ی قصص شاهد تکرار عباراتی در قصه با هدف مشخص هستیم. مثلا در آیات 13 و 57 شاهد تکرار جمله ی«أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» (همان:13و57) هستیم. چنانکه در آیهی 13 وقتی خبر از حق بودن وعدهی خداوند میشود خداوند گوشزد میکند که بیشترشان نمیدانند و تکرار آن در آیه 57 تأکیدی است تا مخاطب در این باره به یقین برسد و برایش شکی باقی نماند. هم چنین در آیات 43 46، و 51 با تکرار مفهوم تذکر مواجه میشویم:«لَّعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ». و نیز در آیات 30، 70و 88 با عبارتی مواجه میشویم که اذعان به یگانگی خداوند دارد:«إنِّی أنَا اللهُ ربُّ العَالمینَ» (همان:30) « وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» (همان:70) لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ (همان:88). در هر سه آیه شرک را به همراه انواعش و به طور مطلق از خدا نفی میکند. (طباطبایی،ج16،1387: 45)
همچنین تکرار برای تأکید به کار میرود؛ با تکرار ذهن مخاطب به موضوع مهمی که در قصه است معطوف میشود. شاید این تکرار در ذهن مخاطب پرسشی ایجاد کند. در این سوره نیز به نظر میرسد هدف از تکرارها توجه دادن مخاطب به موضوعات و مطالب کلیدی این سوره باشد: مثل مفهوم یکتایی خداوند و عبادت او، مفهوم عدم اطلاع مردم از آیندهای که برایشان در نظر گرفته شده و تذکر و یادآوری برای پندگیری و عبرت آموزی. بنابراین این گونه تکرارها به درک خواننده از معنا جهت می دهد.
پس تکرارها،هم سبب هم آوایی مخاطب با قرآن میشودو هم مخاطب با دیدگاه الهی رابطهی گفتوگویی و عاطفی برقرار میکند.
گفتوگوی پرتنش:
گفتوگو باید تنش ایجاد کند تا مؤثر واقع شود؛ برای این منظور شیوه های مختلفی وجود دارد که البته راحتترین شیوهی آن، بحث و جدل و مخالفت است. اما انتخاب دقیق کلمات و عباراتی که کشمکش را نشان دهد اهمیت خاصی دارد؛چرا این کلمات سنگ بنای (صحنهی داستاناند) و صحنه را به پیش میرانند. «وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ» (قصص: 9) (همسر فرعون گفت [این کودک] نور چشم من و تو خواهد بود او را مکشید شاید براى ما سودمند باشد یا او را به فرزندى بگیریم ولى آنها خبر نداشتند) وقتی آسیه در مقابل کشتن موسی مخالفت میکند، در طی گفتگویی با فرعون به او پیشنهاد میدهد که موسی را به فرزندی بپذیرند، اما در پایان آیه، خدا به عنوان راوی دانای کل وارد صحنه میشود و با جملهوهم لا یشعرون به تنش موجود در داستان اشاره می کند؛ به عبارت دیگر گفتوگوی آسیه موجب نجات طفل از مرگ حتمی می شود، اما جملهی(آنها نمی فهمند) مخاطب را دچار تردید میسازد که چه اتفاقی در شرف وقوع است و باید منتظر چه حوادثی باشد که راوی دانای کل (خداوند) در ادامه ی گفتوگوی آسیه و فرعون به آن پرداخته است.
نتیجه:
در این مقاله ضمن بررسی و تحلیل سورهی مبارکه قصص در حوزه گفتوگومندی نتایج زیر حاصل شد:
1- قصههای موجود در این سوره، همانند سایر قصههای قرآنی حقیقی و واقعی است.
2- هدف از بیان این قصهها تنها نمایش قدرت ادبی و هنری نبوده بلکه قابل فهم بودن، جذابیت، عبرتآموزی و انتقال مفاهیم به صورت غیر مستقیم، از دلایلی است که در قصهی قرآنی مورد اشاره قرار گرفته است.
3- گفتوگوهای موجود در این سوره پیامی را به مخاطب میرساند، و بر عهدهی مخاطب است که در این پیام تفکر کند.
4- گفتوگو، گسترهی وسیعی در میان مفاهیم این سوره دارد: از جمله اینکه میتوان این سوره را از زاویههای مختلف مورد بحث و بررسی گفتوگویی قرار داد
5- از آن جا که قرآن کریم از شیوههای گوناگونی برای طرح گفتوگو استفاده کرده است، از این رو قصههای قرآنی در اشاره ورزی یا صریح گویی، اجمال گویی یا شرح جزئیات و کوتاهی یا بلندی یکسان نیستند.
6- گفتوگو بر حسب موضوع نیز قابل بررسی است؛ که در این سوره عمدتاٌ شامل اصول محوری دین می شود.
7- از نظر مخاطب هم میتوان گفتوگوهای موجود در این سوره را به قسمتهای گوناگون تقسیم نمود.
همچنین، تمامی شخصیت های این سوره از منظر روانشناسی، خواننده را به نتایج رفتارشناسانهی آنها آگاه می سازد؛ زیرا هر فردی هویت شخصی خود را در گفتههایش باز مینماید و ویژگیهای فکری و شخصیتیاش از راه جملاتی بروز مییابد که بر زبان میراند؛ همان طور که آن را، در درخواست موسی از خداوند درباره ی وصی و جانشینش میبینیم.
پس گفتوگوهای موجود در این سوره، صرفاً به این دلیل نیست که شخصیتها حرفی بزنند بلکه گفتوگو و حرف زدن آنها در راستای پیش برد هدف مورد نظر قصه، و ایجاد حس تعلیق و کشش در خواننده است؛ از این رو مسیر حرکت دایره وار سرنوشت در این قصه را میتوان در گفتوگوهایی پی گرفت که افراد مختلف در موقعیت های مختلف انجام میدهند.
منابع: